دوپامین

دنیل لیبرمن ، روان‌پزشک و استاد دانشگاه جورج واشنگتن کتاب مشهور و خوندنی‌ای داره به اسم “دوپامین، مولکولی با خواص شگفت انگیز”
تو بخشی از کتاب می‌پرسه:

چرا اون شور، حرارت، گرمی و علاقه و عشقی که اوائل رابطه داریم با گذر زمان سست میشه و رنگ می‌بازه!؟
و جواب میده: این مغز لاکِردار در طول تکامل طوری شکل گرفته که شیفته و عاشق امورغیرمنتظره و کنجکاو و چشم به راه اتفاقات مهیج آینده‌ست؛ آینده‌ای که آبستن رویدادهای هیجان انگیزه و با هربار کشف و فهم یه ماجرای جدید کلی دوپامین ترشح می‌کنه.

از دید دوپامین، داشتن مهم نیست!
به دست آوردن مهمه.

اگه مثل یک آواره زیر یک پل زندگی می‌کنید دوپامین کاری می‌کنه که هوس داشتن یک خیمه به سرتون بزنه.
اما اگه تو گرون‌ترین عمارت جهان زندگی می‌کنید، دوپامین کاری می‌کنه آرزو کنید که قصری روی ماه داشته باشید .

دوپامین استانداردی برای خوب نداره و دنبال رسیدن به هیچ خط پایانی نیست.
مدارهای دوپامینی مغز رو فقط با احتمال بروز پیشامدهای جدید، مهیج و دلپذیر میشه تحریک کرد.حتی اگر اوضاع فعلی خوب و بر وفق مراد باشه دوپامین شعار «بیشتر» رو سر میده.

اما وقتی همه چیز عادی و روزمره و عاری از هیجان میشه، مغز به مسائل جدیدتر گرایش پیدا می‌کنه.

اصطلاحا بیکارش بذاری سرکارت میذاره.
با توجه به این جریان میشه گفت؛ رابطه‌ای محکوم به شکسته که تو مسیر تکرار ویکنواختی و روزمرگی و حالا ببینیم چی میشه،قرار گرفته.

طرفین اهداف جدید و مشترکی ندارن و تو یه مسیر روتین و تکراری افتادن و حرف جدید، کار جدید و برنامه جدید مشترکی برای خودشون تعریف نکردن.

هرکی رفته پی هیجانات و امور لذت بخش فردی زندگی خودش! و یکی از کارش! یکی از خانواده‌ش! یکی از دوستاش! یکی اتفاقات مربوط به حوزه علاقه‌ی فردیش و دیگری…داره دوپامین لازم رو می‌گیره.

در نهایت این روزمرگی و یکنواختی و تعریف نکردن اهداف و علائق مشترک و جدید دو نفره (مثل اونایی که اوائل بود!) مثل آب راکده که کشتی زندگی مشترک رو به گل می‌نشونه و طرفین روز به روز از هم دور و دورتر می‌کنه.

امید امانی/ کانال تلگرامی کاف