عصر پنج‌شنبه روز لیله‌الرغائب به همراه دوستان رسانه‌ایم برای دیدار با خانواده شهید رسول چلانی راهی منزل این شهید والامقام شدیم. خانم مهری هاشم‌زاده مسئول امور بانوان بسیج رسانه استان آذربایجان شرقی از قبل با خانواده شهید چلانی هماهنگ شده بود، وقتی رسیدیم مغازه کوچکی با حال و هوای گذشته در کوچه دیدیم آدرس را درست آمده بودیم عکس شهید رسول چلانی بر روی دیوار مغازه بود و حس غریبی را به انسان القا می کرد، گویی از همان روزی که شهید چلانی رفته بود زمان نیز در این مغازه متوقف شده بود حسی غیرقابل توصیف که من می توانم واژه “حضور” را برای حسی که داشتم عنوان کنم. حضور را با تمام وجودم حس می کردم مثل این بود که شهید چلانی باز هم در همان مغازه به پدرش کمک می کرد و به قولی که در خواب به پدرش داده بود سالهاست عمل کرده است شهید رسول چلانی در خواب به پدر دلسوخته اش گفته بود “من همیشه در کنار تو هستم”.

به گزارش ارتباط خبر – قبل از این که زنگ درب منزل را بزنیم پدر شهید چلانی به پیشوازمان آمد وارد خانه قدیمی و باصفای شهید چلانی شدیم خانه ای گرم و صمیمی، مادر و خواهر شهید منتظرمان بودند. چیزی که انتظارش را داشتم مادری با چهره ای زیبا و پرنور، گویی زیبایی درونش بر چهره زیبای مادرانه اش نقش بسته و من جذب چهره نورانیش شده بودم طوری که حتی یک لحظه هم نمیخواستم چشمم را از مادر شهید بردارم همواره لبخند می‌زند می دانم که دلیل حال و هوای این خانه، چهره نورانی و آرامش و لبخند مادرانه فقط هم نشینی با نور و یاد شهید عزیزش است چون نور آرامش بخش دلهاست.

نرگس خاتون محمدی مادر شهید چلانی از خاطره هایی که با پسرش داشته این گونه می گوید: شهید چلانی از بچگی در مغازه به پدرش کمک می‌کرد و از همان کودکی اخلاق خوب و ویژه ای داشت و افکار بزرگی را در ذهنش می پروراند جنگ که شروع شد آرام و قرار نداشت و برای رفتن به جبهه اشتیاق خاصی داشت چون دوازه ساله بود از ثبت احوال سنش را دو سال بزرگ کرد تا بتواند به جنگ برود هشت سال در جبهه بود تا این که در سن ۱۹ سالگی شهید شد.

مادر شهید چلانی در ادامه گفتگو با بغض و چشمان پر از اشک می گوید: آخرین بار که به خانه برگشت از من خواست تا برایش نماز حاجت بخوانم. هیچ وقت کاری نکرد تا از دستش ناراحت شوم وقتی به خانه برمی گشت موقع رفتن به جبهه طوری وسایلش را جمع می کرد که ما در خانه متوجه رفتنش نشویم و من ناراحت نشوم و او را بدرقه نکنیم، دو هفته بود که شهید شده بود ولی نمی‌توانستیم خبری از پسرم بگیریم در آن حال و هوا به خوابم آمد و متوجه شدم که پسرم شهید شده است.

در ادامه پدر شهید چلانی نیز می گوید: پسرم هشت سال در جبهه بود گاهی اوقات حتی هر چهار ماه یک بار هم به خانه نمی‌آمد و وقتی هم می آمد، به خانه سر می‌زند و دوباره به جبهه برمی گشت پسرم می گفت تا زمانی که جنگ باشد من هم در جنگ حضور خواهم داشت.

وی می افزاید: از همان کودکی در مغازه به من کمک می کرد و با هم مثل دوست بودیم روز شهادتش از تلویزیون عملیات ها و رزمنده ها را نمایش می داد که انگار ناگهان گلوله ای بر قلبم اصابت کرد همان لحظه به همسرم گفتم که پسرم شهید شد.

پدر شهید چلانی با بغضی در دلش می گوید: پسرم ۱۴ فروردین در آخرین عملیات بیت المقدس۳ شهید شد ولی ناراحت نشدم چون پسرم به خاطر وطن شهید شد زمانی که دلتنگ پسر شهیدم بودم در خواب به او گفتم چگونه دلت می آید ما را ترک کنی و تنها بگذاری که در جواب به من گفت من همیشه در کنارت هستم.

کنگره ۱۰ هزار شهید استان آذربایجان شرقی، ماه گذشته خاتمه یافت ولی امروز افتخاری نصیبمان شد تا امانت یادبود این کنگره را به دست پدر و مادر شهید چلانی برسانیم از این که توانستم امروز به همراه دوستانم مهمان منزل شهید چلانی باشم و مادر شهید را بغل کنم حس غریبی دارم حسی از جنس همان لحظه که بدون خبر شاهد حضور شهید گمنامی در روز نشست خبری کنگره بودیم شهدا از جنس نور بودند و مسیر نور همواره در هر زمان ادامه خواهد یافت.

خبرنگار: فاطمه ملک پور

عکاس: زهرا غیاث